که با شیرینی ادای سخن کند. کسی که گفتار او با بلاغت و فصاحت بود. (ناظم الاطباء). خوش سرا و خوش بیان. (آنندراج) ، با حرکات و اطوار مطبوع و دلچسب: ساقیان نادره، گویندۀ شیرین ادا مطربان چابک و طمغاجی حاضرجواب. مختاری غزنوی. ، کسی که خوش تغنی کند. (ناظم الاطباء)
که با شیرینی ادای سخن کند. کسی که گفتار او با بلاغت و فصاحت بود. (ناظم الاطباء). خوش سرا و خوش بیان. (آنندراج) ، با حرکات و اطوار مطبوع و دلچسب: ساقیان نادره، گویندۀ شیرین ادا مطربان چابک و طمغاجی حاضرجواب. مختاری غزنوی. ، کسی که خوش تغنی کند. (ناظم الاطباء)
طعم و مزۀ خوش و مطبوع یافتن. خوشمزه و شهدآگین شدن. دارای شهد و حلو گردیدن. حلاوت. (یادداشت مؤلف). احلیلاء. حلاوه. (دهار) (تاج المصادر بیهقی) (یادداشت مؤلف). ملاحه. ملوحه. (تاج المصادر بیهقی) : وآن چیز خوش بود به مزه ایدون شیرین از او شده ست چنان خرما. ناصرخسرو. - شیرین شدن آب، گوارا و عذب شدن آن: بسته شود شکافها و ایمن گردد راهها و شیرین شود آبها. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 312). - شیرین شدن دهان (دهن، کام) ، حلاوت یافتن دهان به سبب خوردن شیرینی و جز آن. - امثال: از حلوا گفتن دهان شیرین نشود. (امثال و حکم دهخدا). شیرین نشود دهن به حلوا گفتن. (از شاهدصادق). از سرکه نگشت کام شیرین. امیرخسرو (از امثال و حکم). ، به نوایی رسیدن. نوایی یافتن، خوش آیند و دلنشین شدن: بیستون بر کوهکن خواب فراغت تلخ کرد زود می چسبد به دل کاری که شیرین می شود. صائب (از آنندراج). - شیرین شدن چیزی کسی را، عزیز و خوش آیند و مورد علاقه شدن: چون طمع شیرین شدت در جای و ناجای ای عزیز هم نگون پیش سخی هم پیش دون باید شدن. صائب (از آنندراج). - شیرین شدن در چشم (در نظر) کسی، خوش آیند گشتن در چشم وی. شیرین آمدن به چشم او: تا چو زنبور عسل در چشم هم شیرین شوند به که باشد خانه های دوستان از هم جدا. صائب (از آنندراج). رجوع به ترکیب شیرین آمدن به چشم کسی در ذیل مادۀ شیرین شود. - شیرین شدن در دل کسی، عزیز و گرامی شدن در نظر وی: ازجوانمردی شیرین شده در هر دل وز خردمندی کافی شده در هر فن. فرخی. - شیرین شدن لب، کنایه از تبسم کردن و لبخند زدن. مزۀ شیرینی به لب نسبت ندارد زیرا که ذائقه در دهان و زبان است و کام و زبان و دهان شیرین گویند نه اینکه گویند در فلان چیز لب شیرین شد، پس کنایه از تبسم نمودن و نرم خندیدن باشد. (از آنندراج) : اگر نه مصدر ذاتت بود چگونه قضا لبش ز زمزمۀ ’کن فکان’ شود شیرین. عرفی (از آنندراج). صنم را زآن خجالت دیگر آن شب به شکّرخنده ای، شیرین نشد لب. آصف خان جعفر (از آنندراج). - شیرین شدن مظنۀ بازار، گران شدن نرخ اجناس و رونق گرفتن و مشتری یافتن. (از یادداشت مؤلف)
طعم و مزۀ خوش و مطبوع یافتن. خوشمزه و شهدآگین شدن. دارای شهد و حلو گردیدن. حلاوت. (یادداشت مؤلف). احلیلاء. حلاوه. (دهار) (تاج المصادر بیهقی) (یادداشت مؤلف). ملاحه. ملوحه. (تاج المصادر بیهقی) : وآن چیز خوش بود به مزه ایدون شیرین از او شده ست چنان خرما. ناصرخسرو. - شیرین شدن آب، گوارا و عذب شدن آن: بسته شود شکافها و ایمن گردد راهها و شیرین شود آبها. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 312). - شیرین شدن دهان (دهن، کام) ، حلاوت یافتن دهان به سبب خوردن شیرینی و جز آن. - امثال: از حلوا گفتن دهان شیرین نشود. (امثال و حکم دهخدا). شیرین نشود دهن به حلوا گفتن. (از شاهدصادق). از سرکه نگشت کام شیرین. امیرخسرو (از امثال و حکم). ، به نوایی رسیدن. نوایی یافتن، خوش آیند و دلنشین شدن: بیستون بر کوهکن خواب فراغت تلخ کرد زود می چسبد به دل کاری که شیرین می شود. صائب (از آنندراج). - شیرین شدن چیزی کسی را، عزیز و خوش آیند و مورد علاقه شدن: چون طمع شیرین شدت در جای و ناجای ای عزیز هم نگون پیش سخی هم پیش دون باید شدن. صائب (از آنندراج). - شیرین شدن در چشم (در نظر) کسی، خوش آیند گشتن در چشم وی. شیرین آمدن به چشم او: تا چو زنبور عسل در چشم هم شیرین شوند به که باشد خانه های دوستان از هم جدا. صائب (از آنندراج). رجوع به ترکیب شیرین آمدن به چشم کسی در ذیل مادۀ شیرین شود. - شیرین شدن در دل کسی، عزیز و گرامی شدن در نظر وی: ازجوانمردی شیرین شده در هر دل وز خردمندی کافی شده در هر فن. فرخی. - شیرین شدن لب، کنایه از تبسم کردن و لبخند زدن. مزۀ شیرینی به لب نسبت ندارد زیرا که ذائقه در دهان و زبان است و کام و زبان و دهان شیرین گویند نه اینکه گویند در فلان چیز لب شیرین شد، پس کنایه از تبسم نمودن و نرم خندیدن باشد. (از آنندراج) : اگر نه مصدر ذاتت بود چگونه قضا لبش ز زمزمۀ ’کن فکان’ شود شیرین. عرفی (از آنندراج). صنم را زآن خجالت دیگر آن شب به شکّرخنده ای، شیرین نشد لب. آصف خان جعفر (از آنندراج). - شیرین شدن مظنۀ بازار، گران شدن نرخ اجناس و رونق گرفتن و مشتری یافتن. (از یادداشت مؤلف)
دهی است از بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان. سکنۀ آن 150 تن. آب ازچاه. محصول عمده غلات و پشم و لبنیات. ساکنان از طایفۀ طیبی می باشند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان. سکنۀ آن 150 تن. آب ازچاه. محصول عمده غلات و پشم و لبنیات. ساکنان از طایفۀ طیبی می باشند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)